روزی روزگاری
no_save
no_save
"روباه: چه روز خوبی به نظرم امروز حالت خیلی خوبه،چقدر سرحالی،چشمانت برق میزنه،صدات حتی از نغمه ی پرنده ها قشنگتره دقیقا مثل خودت؛لطفا برام یه شعر زیبا بخون که به نظرم صدات از همه ی پرنده ها زیباتره. زاغ که از این تعریف و تمجیدها بسیار خوشش آمده بود خواست برای روباه آوازی بخواند همان لحظه ای که دهانش را باز کرد،پنیر از دهانش افتاد روباه سریع پرید و پنیر را گرفت و گفت: این دقیقا همون چیزی بود که میخواستم سپس رو به زاغ کرد و گفت:هرگز به تملق وگویان و چاپلوسان اعتماد نکن"